اقلیم قلم



تا مدت‌ها پیش اعتقاد محکمی داشتم که اگر آدمیزاد قدم در مسیری بگذارد و بعد از گذشت مدتی متوجه شود که به اشتباه مسیرش را انتخاب کرده، هر جایی که هست باید کفش آهنین به پا کند و از مسیر رفته، بازگردد. این روزها این باور هم مثل تمامی اعتقادات و باورهای دیگر در معرض آزمون الهی قرار گرفته است. انتخاب مسیر، طی‌کردن بخش بزرگی از آن و بعد، درک این‌که کلیت این انتخاب و تمامی این مسیر نتیجه‌ی یک اشتباه بوده و حالا این پرسش را سر راهت را قرار می‌دهد که: تو که از باید تغییردادن و برگشتن از مسیر اشتباه» دم می‌زدی، حالا می‌توانی برگردی؟ پس، عمرِ رفته و فرصتِ سوخته را چه می‌کنی؟ با این‌که برگشتن از یک راه اشتباه گاهی خودش یک اشتباه بزرگ‌تر است، چه می‌کنی؟

حالا اعتقاد راسخم بدل به تردید شده است. حالا می‌بینم که همیشه راه بازگشت برای آدمی باز نیست. بلکه باید همان اشتباهات و عذاب‌شان را به آغوش بکشد، جزءجزءشان را واکاوی کند تا شاید در کنه ناپیدای‌شان حکمتی -ولو به زور- پیدا کند و حتی بالاتر از این؛ به این فکر کند که شاید این اشتباه حقش بوده، که بعضی اشتباهات حق آدمیزاد است، که اصلاً اشتباه می‌کنند بعضی از آدم‌ها که اشتباه نمی‌کنند، که باید راه افتاد؛ مثل رودها که برخی به دریا می‌رسند و برخی نمی‌رسند.

تا این‌جای ماجرا وضعیت تقریباً خوب است. نه این‌که خوب باشد اما همین‌که بدانی کدام تصمیم را به‌اشتباه گرفته‌ای و کدام‌شان را در کمال عقل و درایت، جای آن را دارد که مراسم شکرگزاری به پا کنی. داستان واقعی برای تصمیم‌ها و انتخاب‌هایی است که نمی‌دانی قرار است به کجا ختم شوند.

.

اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً

14 مرداد 1398(داور - پ)


وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِکَ، فَإِذَا کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ إِلَیَّ، أَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَیَّ.»

صحیفه‌ی سجادیه - دعای مکارم‌الاخلاق

-----------

24 سالگی، پربار بود.

پر از اشتباه، آزمون و خطا، نرسیدن، دل‌کندن، ازدست‌دادن، متزل‌شدنِ نقش تصویرها و تصورهایی که در درستی‌شان تردید نداشتم، افتادن و مثل همیشه، بلندشدن برای دوباره‌ساختن. راه سختی که انتخاب کردم، اشتباهاتی که مرتکب شدم، بهای وسعت‌یافتن روحم بود، بهای فهم و توانِ این‌که از تصاویر خیالیِ حک‌شده بر دیوارهای غار زندگی بگذرم و به دنیای وارونه، واقع‌بینانه‌تر نگاه کنم و بفهمم که اگر قدم خمیده‌تر شده و روحم قدرت پرواز ندارد، بخاطر سنگینیِ وزنه‌هایی است که بر جان و دلم آویزان شده‌اند. به قول معلم عزیزِ روزگار نوجوانی، برای پرواز، باید که سبک‌تر بود.

حالا در آستانه‌ی 25 سالگی، چیزی جز نگاه و مراقبت او» آرزو ندارم. 

--------

- الحمدلله کما هو اهله

29 تیر-1398



 

 مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی کند. وقتی توفان تمام شد یادت نمی آید چگونه از آن گذشتی٬ چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت.!


 

 

 

     + کافکا در کرانه | هاروکی موراکامی | مترجم: مهدی غبرائی

     + خدایا! برای تکه پاره ایمانی که از هزار بلا جا مانده و نمانده، با چشم پوشی همیشگی ات قسمتی بنویس تا از ورطه وفان حوادث حتی اگر شده تکه و پاره، جان سالم به در ببرد.

 

 

 


 

 

 غبطه می خورم

به لبخند زدنش.

به خندیدنش.

وقتی که نگاهش می کنم حس می کنم آنچه از قلبش می جوشد

آنچه که در چشمانش موج می زند

الان است که خنده اش را بدل به بندنیامدنی ترین گریه ها کند.

اما

باز هم می خندد.

باز هم لبخند می زند.

 

 

 

پ.ن: به خنده های تلخ، به اینطوری بودن هم می شود غبطه خورد.

 

 

 


 

   یهود گفتند دست‏خدا بسته است. دست‌هاى خودشان بسته باد و به سزای آن‌چه گفتند از رحمت‏خدا دور باشند. بلکه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد مى‏بخشد».

مثل خیلی‌های دیگر که توی سربالاییِ نبودن‌ها، سختی‌ها، نشدن‌ها و نرسیدن‌ها، پاهای ایمان‌شان سست می‌شود و لنگ می‌زنند، کم می‌آورم گاهی. توی نهان‌خانه دلم علف‌های تردید می‌روید، دانه‌های شک بارور می‌شود و نهال یقینم را نشانه می‌گیرد. باورم به یغما می‌رود، باورِ این‌که اگر بخواهی می‌توانی. که نشدن‌ها از روی نتوانستنت نبوده، از روی نخواستنت بوده و نخواستنت از روی حکمت‌. قبول. قدِ کوتاهِ معرفت من نمی‌رسد به بلندایِ فهم توانستن و خواستن و حکمت تو. این‌طور وقت‌ها تو می‌مانی و غیرتی که برنمی‌تابد حتی توی پستوهای دلم، به توانستنت شک کنم و من می‌مانم و دست‌هایی که دوباره بلند می‌شود و گونه‌هایی که خیسِ باران و لب‌هایی که بر آن‌ها ترنّم یا "باسِطَ الیَدینِ بالعطیّه" جاری‌‌ست. ای کسی‌که هر دو تا دست‌هات را باز کرده‌ای برای عطا. برای بخشیدن. برای انفاق. ببخش نفهمیدن‌های مرا!

انگار غیرتت برتابیده باشد این حرف یهود را، گفته بودند دستت بسته است، نمی‌توانی. گفته بودی دست‌های خودتان بسته باد! من هر دو تا دست‌هام باز است. می‌توانم، هرطور بخواهم می‌توانم:

وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاء.


+ مریم روستا
    ُ
+ یکی از ذکرهای قشنگ شب‌های جمعه که محدّث قمی هم توی مفاتیحش آورده؛ "یا دائِم الفضلِ علی البریّه، یا باسِطَ الیدینِ بِالعَطیّه، یا صاحِب المواهب الثنیّه، صلِّ علی محمّدٍ و آله خیر الوری سجیّه و اغفِر لَنا یا ذاالعلی فی هذه العشیّه"


 

 


یا من لا مفر الا الیه.

"دنبال دعایی می‌گردم که آرامم‌ کند. کتاب دعا را بسته‌ و نبسته نگاهم می‌افتد به صفحه سفید آخرش. جایی که با خودکاری ‌کم‌رمق نوشته‌ام 'حدیث قدسی.بخوانش. همیشه' ؛ 

"ای کسی که وصال ما را ترک کرده‌ای، برگرد و ای کسی که بر جدایی از ما سوگند خورده‌ای، سوگند خود را بشکن. ما ابلیس را برای این از خود راندیم که بر تو سجده نکرد"

 انگار که خدا پایین آمده، دستش را ‌گذاشته روی شانه‌هایت که سرت را برگردانی نگاهش کنی. اصلا انگاری التماست کند. با این کتاب‌ دعای قدیمی، که پر است از دست‌خط ‌هایت. پر است از وقت‌هایی که دلت لرزیده و چیزی ‌گیرت آمده. بغض نوشته هایی که بعدا بیش از دعاها خِفتَت می‌کنند.

 حریصانه دنبال بقیه دست‌نویس‌هایم می‌گردم. برخی شان بدجور بوی ‌معصومیت می‌دهند. دلم برای خود آن روزهایم تنگ می‌شود. ستاره زده‌ام زیر ترجمه دعاها. نگاهم سر می خورد روی یکی شان. گویی امام سجاد با صدایی آرام و چشمانی اشک‌بار کنج خانه‌اش در مدینه زیر‌ نور چراغ پیه‌سوز می‌خوانده:

آقای من! شاید مرا از درِ خانه‌ات رانده‌ای و مرا از خدمتت دور کرده‌ای یا شاید دیده‌ای حقت را سبک می‌شمارم، پس دورم کرده‌ای.

یا شاید دیده‌ای از تو رو گردانده‌ام، پس خشمم کرده‌ای . یا شاید دوست ‌نداشتی صدای دعا کردنم را، پس از خودت دورم کرده‌ای!»

این "شاید"ها چقدر سهمگینند. سیلاب اشک‌ راه می‌اندازند و ایمان، زیستن بین خوف و رجای همین دعاهاست. باید بدهم کتاب دعایم را با خودم دفن کنند. شاید به دست‌نویسها بخشیدندم."

+ نمی دانم برای کیست. یعنی هرچه گشتم نامش را نیافتم. فقط می دانم که این حرف های دل من هست و از برای من نیست.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وکیل no thing عشق من روستای شهرو معرفی قالیشویی های تهران دوانویس Dream Big تند خوانی برتر